درباره وبلاگ


سلام.اسم من الکسیس هست 20 سالمه دانشجو هستم این وبلاگ رو زدم تا توش خاطراتم رو بنویسم عادت کردیم دیگه بدون وبلاگ نمیشه .آمار وبلاگ برام اهمیت نداره چون خاطراتم رو واسه خودم می نویسم.خودم آدم غمگینی هستم ولی همیشه دوست دارم همه رو شاد کنم.اگه مطالب رو خوندی صمیمانه میخوام که نظر هم بدی.ممنون.دوست دارم
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 40
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 41
بازدید ماه : 258
بازدید کل : 46962
تعداد مطالب : 21
تعداد نظرات : 43
تعداد آنلاین : 1

زندگی اجباریست ،زندگی باید کرد
شاید آن روزی که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد خبری از دل پر درد گل یاس نداشت،باید اینگونه نوشت: زندگی اجباریست زندگی باید کرد




سلام به همه. یه دو سه روز بود خیلی خندیدم و حال داد و خیلی هم برام جالب بود.

نوشتم تو ادامه مطلب  



ادامه مطلب ...


شنبه 29 فروردين 1390برچسب:روزای خنده دار, :: 21:40 ::  نويسنده : الکسیس

سلام.داستان مسافرتم رو باچند تا عکس تو ادامه مطلب گذاشتم. امیدوارم خوشتون بیاد 



ادامه مطلب ...


جمعه 19 فروردين 1390برچسب:مسافرت به جنوب, :: 9:58 ::  نويسنده : الکسیس

چه زیباست به یاد تو بودن و به یاد تو زیستن

امشب دلم خیلی گرفته خیلی زیاد

خدایا یا کاری کن بهش برسم یا کاملا فراموشش کنم

خدایا التماست میکنم 



سه شنبه 16 فروردين 1390برچسب:, :: 19:58 ::  نويسنده : الکسیس

اولین روز دبستان بازگرد
کودکی ها شاد و خندان بازگرد
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب رابابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد وچاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنیدباز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کاربچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مردکاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
باز گرد ای خاطرات کودکی
بر سوار اسبهای چوبکی

خاطرات کودکی زیباترند

یادگاران کهن مانا ترند
درسهای سال اول ساده بود
آب رابابا به سارا داده بود
درس پند آموز روباه و خروس

روبه مکار و دزد وچاپلوس
روز مهمانی کوکب خانم است
سفره پر از بوی نان گندم است
کاکلی گنجشککی باهوش بود
فیل نادانی برایش موش بود
با وجود سوز و سرمای شدید

ریز علی پیراهن از تن می درید
تا درون نیمکت جا می شدیم
ما پر از تصمیم کبری می شدیم
پاک کن هایی ز پاکی داشتیم
یک تراش سرخ لاکی داشتیم
کیفمان چفتی به رنگ زرد داشت
دوشمان از حلقه هایش درد داشت
گرمی دستانمان از آه بود
برگ دفتر ها به رنگ کاه بود
مانده در گوشم صدایی چون تگرگ

خش خش جاروی با پا روی برگ
همکلاسیهای من یادم کنیدباز هم در کوچه فریادم کنید

همکلاسیهای درد و رنج و کاربچه های جامه های وصله دار
بچه های دکه سیگار سرد
کودکان کوچک اما مرد مردکاش هرگز زنگ تفریحی نبود
جمع بودن بود و تفریقی نبود
کاش میشد باز کوچک می شدیم
لا اقل یک روز کودک می شدیم
یاد آن آموزگار ساده پوش
یاد آن گچها که بودش روی دوش
ای معلم نام و هم یادت به خیر
یاد درس آب و بابایت به خیر
ای دبستانی ترین احساس من
بازگرد این مشقها را خط بزن
 



یک شنبه 14 فروردين 1390برچسب:, :: 21:34 ::  نويسنده : الکسیس

سلام اول سال نو رو به همه تبریک میگم ایشالا سالی همراه با توأم و سرشار از آکنده داشته باشید (شوخی)

ایشالا امسال به هرچی آرزو دارید برسید.

عید امسالم داره تموم میشه چقدر پیرتر شدم واقعنا.

احتمالا بعد از چند مدت فردا با خانواده میرم طرفای جنوب البته هنوز تصمیم نگرفتم که برم یا نه. 80% میرم

اگه رفتم حتما مینویسم خاطراتش رو .فعلا بای



یک شنبه 7 فروردين 1390برچسب:, :: 14:48 ::  نويسنده : الکسیس

 آب،بابا،جوجه،دانه یادمان رفت درعبورازاین زمانه یادمان رفت مرد درباران که آمدیادمان هست "بازباران باترانه"یادمان رفت شعرهای زندگی راحفظ کردیم بیتهای عاشقانه یادمان رفت ازکنارکودکی هامان گذشتیم ذوق وشوق کودکانه یادمان رفت پای اندوه خیس کبری نشستیم چکه های سقف خانه یادمان رفت باز پای مشق فرداخوابمان برد بازتکلیف شبانه یادمان رفت

 



شنبه 28 اسفند 1389برچسب:, :: 22:46 ::  نويسنده : الکسیس

روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

زیر باران غزلی خواند، دلش تر شد و رفت

 

چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم

آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

 

روز میلاد، همان روز که عاشق شده بود

مرگ با لحظه ی میلاد برابر شد و رفت

 

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

 

هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

پسری ساده که یک روز کبوتر شد و رفت

 



26 اسفند 1389برچسب:دوست, :: 16:50 ::  نويسنده :

سلام.دارم تو کافی نت دانشگاه آپ میکنم.زدم یه چیزی داره دانلود میشه حوصلم سررفته .هیشکی هم دانشگاه نیست عیده دیگه فقط یه پنج شیش نفری اینجا هستن.راستی دیدین چقدر امسال زود گذشت خیلی زود پیر شدما همین دیروز عید بودا بازم اومد جل الخالق!!!!! دیشب رفتیم خیابون از شلوغی داشتم دیوونه میشدم.هیچی هم نخریدم ول کن بابا نا سلامتی 20 سالمه بچه که نیستیم دیگه .هی خلاصه جونم واستون بگه الانم واسادم دوستم بیاد دانشگاه پروژه رو تکمیل کنیم ایمیل کنیم واسه استاد.همون استاده که چشم دیدنشو نداری.فعلا بای

راستی تا یادم نرفته بگم:

هیچوقت عاشق نشین هیچوقت 

 



سه شنبه 24 اسفند 1389برچسب:, :: 11:4 ::  نويسنده : الکسیس

چقدر سخته یکی رو خیلی زیاد دوست داشته باشی ولی بدونی که نمیتونی بهش برسی.عشق واقعا دردناکه دردناک........... 



چهار شنبه 18 اسفند 1389برچسب:, :: 22:1 ::  نويسنده : الکسیس

تازه از سالن خورد و خسته اصلا حوصله هم ندارم.آبجیم تازه از دانشگاهش برگشته با کلی سوغاتی من که اصلا حال ندارم برم ببینم چیا آورده.کلاسای دانشگاه هم یه هفته ای هست شروع شده فردا هم باید برم سر کلاس کلان واااای از استادش خیلی بدم میاد آدمو دیوونه میکنه.امروز بچه های دانشگاه رو بردن شلمچه منم میخواستم با چن تا از دوستام برم که روز آخر کنسل شد.خلاصه این روزا حالم گرفتست دیروز زدم بیرون با دوستام رفتیم تخت جمشید کلی خندیدیم و بستنی خوردیم جاتون خالی خیلی حال داد.امروز رفتم سر کلاس اخلاق استادش خوبه بدک نیست فقط یه کم خشکه مقدس بازی در میاره.واای چقدر دستم درد میکنه با زور دارم تایپ میکنم تو سالن با مهدی برخورد کردم دستم له شد تیممون حتی یه گل هم نزد همشو باختیم اومدیم خونه.فعلا بای 
 



دو شنبه 14 اسفند 1389برچسب:, :: 20:18 ::  نويسنده : الکسیس